معرفی کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست
کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست مجموعهای از یادداشتهای کیم وو چونگ، مدیر و مؤسس سابق کمپانی دوو، برای اتخاذ تصمیمهای بزرگ و موفقیت در کسب و کار خطاب به مردم کشورش است.
کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست (Every Street is Paved with Gold) در کره تبدیل به پرفروشترین کتاب شد و به دلیل پیامهای جهانیاش یکی از موفقترین کتابهای جهان نیز، لقب گرفته است. یکى از عواملى که باعث شده این کتاب تنها سخنرانى یک تاجر موفق نباشد این است که او داستان واقعى زندگى خودش را براى ما تعریف مىکند. «کیم» این قدرت را دارد تا مشکلات را تبدیل به موفقیت کند.
نویسنده در این کتاب با احساسات فراوان از موفقیتهایش سخن مىگوید: «من هیچگاه مانند یک انسان دیوانه براى کسب درآمد ناچیز کار نکردهام»؛ او از انجام کارهایى که دیگران آنها را غیرممکن مىدانند لذت مىبرد. کتاب «کیم» نشان مىدهد، توصیههاى ارزشمند او براى کسانى که مىخواهند قدم در راه وى بگذارند همیشه آماده و مهیاست.
شما باید با کیم وو چونگ (Kim Woo Choong) آشنا شوید؛ نه به این دلیل که پسربچه فقیری بود که با تلاش و کوششی وصف ناپذیر، گروه صنعتی دوو را با میلیاردها دلار فروش سالیانه تأسیس کرد، یا به این دلیل که رهبران جهان، نبوغ افسانهای او را در کار و تجارت ستودهاند؛ شما باید با او آشنا شوید، چون سرگذشت وی مجموعهای از راهنماییهای خلاقانه و کاربردی در راه رسیدن به موفقیت در کار و زندگی است. رئیس کیم توانست با وجود چالشهای بسیار، شرکتی با استانداردهای جهانی را در کوتاهترین زمان ممکن تأسیس کند.
کیم پس از جنگ کره، با دستان خالی یکی از بزرگترین شرکتهای دنیا را تاسیس کرد. شرکت او با کشتی به چک اسلواکی اتومبیل صادر میکند، در ایرلند ویدیو تولید میکند و در «سیلیکون ولی» در کالیفرنیا مدیریت بخش طراحی ریزتراشههای کامپیوتر را به عهده دارد. دیگر محصولات شرکت او مانند «پونتیاک لومان» لیفت تراکهای «کاتر پیلار» و قطعات مختلف هواپیماهای «بوئینگ» و نیز قطعات کامپیوتری «لیدینگ ادج» بازار آمریکا را احاطه کرده است.
کتاب حاضر راههایی جدید و فوقالعاده برای اتخاذ تصمیمهای بزرگ، بدست آوردن وامهای کلان، پایان دادن به جلسات کاری طولانی، استخدام دستیاران بزرگ و بسیاری کارهای دیگر را نشان میدهد. همچنین ثابت میکند که اگر شما به سختی کار کنید و از پولتان برای بهبود وضع جامعه خود استفاده کنید، آنگاه واقعا به این نتیجه میرسید که سنگفرش هر خیابان از طلاست و وارد جاده موفقیت واقعی میشوید.
جملات برگزیدهی کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست:
– رؤیاها قدرت ایجاد تغییر در جهان هستند.
– تجارت تنها سود کردن نیست، کمتر ضرر کردن نیز بخشى از تجارت است.
– برنج باید در ظرف باشد تا خورده شود وقتی روی زمین ریخت دیگر هیچکس آن را نمىخورد.
– روابط خوب با اشخاص برجسته از پول باارزشتر است، چون شما نمىتوانید روابط را با پول بخرید.
– زمانى که چرخ چاه خالى باشد، بسیار پرسر و صداست اما زمانى که پر باشد نیازى به ایجاد سروصدا ندارد.
– حماقت است اگر کسى به دارایىهایش افتخار کند، این یعنی شما چیز دیگرى ندارید که به آن افتخار کنید.
– اگر شما در هر دادوستد، دیگران را نیز در منفعت خود سهیم کنید، در بلند مدت در تجارت موفقتر خواهید بود.
– اگر تنها به آنچه هستید بسنده کنید دیگران از شما سبقت خواهند گرفت و این به معنى عقب ماندگى است.
در بخشی از کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست میخوانیم:
ما در خلال جنگ کره از سئول فرار کردیم و به «تاگو» رفتیم. در آن زمان پدر من ربوده شده بود و به شمال کشور انتقال داده شد و برادران بزرگترم هم در خدمت ارتش بودند و وظیفهی من بود در حالی که در آن زمان تنها 14 سال داشتم خانوادهام را سیر کنم. کار زیادى در طول دوران جنگ از من برنمىآمد اما خوشبختانه یکى از شاگردان سابق پدرم را ملاقات کردم که در یک روزنامه فروشى کار مىکرد و به من پیشنهاد کرد به عنوان فروشندهی روزنامه مشغول به کار شوم.
براى فروش روزنامه به بازار شلوغ «پانگ چون» در «تاگو» مىرفتم و اگر وقتم را در راه، صرف فروش چند روزنامه مىکردم، موقعیت خودم در بازار را به دست روزنامه فروشان دیگر مىدادم. پس همیشه سعى مىکردم اولین نفر باشم اما با این وجود هم نمىتوانستم به کل بازار روزنامه بفروشم، به دلیل این که لحظات بسیار گرانبهایى را صرف پرداخت بقیهی پول خریداران روزنامه مىکردم و این فرصت خوبى بود براى سایر رقبا تا از من سبقت بگیرند.
براى این که بتوانم غذاى مورد نیاز خانوادهام را تأمین کنم مىبایست حداقل 100 روزنامه در روز مىفروختم. مادرم و دو برادر کوچکترم هم هر شب با اضطراب فراوان انتظار دیدار من را مىکشیدند و باید راهى پیدا مىکردم تا بتوانم روزنامههاى بیشترى بفروشم. براى همین هر روز صبح، قبل از شروع به کار، مقدار کافى پول خرد در جیبم مىگذاشتم. توانستم با تا کردن بقیهی پول و گذاشتن آن روى روزنامهها در موقع تحویل در وقت صرفهجویى زیادى کنم و سریعاً از یک مغازه به مغازهی دیگر بروم. در نهایت با تمام این ترفندها توانستم حدود دو سوم بازار را در دست بگیرم اما هنوز سایهی روزنامه فروشان دیگر را پشت سرم احساس مىکردم و مىبایست از تکنیکهاى بهترى استفاده مىکردم.
یک دیدگاه بنویسید